جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین). جنگ آور. (یادداشت مؤلف). رزمخواه: بدید کوشش رزم آوران دشمن را شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای. مختاری. و رجوع به مترادفات کلمه شود
جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین). جنگ آور. (یادداشت مؤلف). رزمخواه: بدید کوشش رزم آوران دشمن را شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای. مختاری. و رجوع به مترادفات کلمه شود
جنگ کردن. رزم کردن. جنگیدن. نبرد کردن: نباشد امیدم سرای دگر نباید که رزم آورم با پدر. فردوسی. بر آنم میاور که عزم آورم به هم پنجه ای باتو رزم آورم. نظامی
جنگ کردن. رزم کردن. جنگیدن. نبرد کردن: نباشد امیدم سرای دگر نباید که رزم آورم با پدر. فردوسی. بر آنم میاور که عزم آورم به هم پنجه ای باتو رزم آورم. نظامی